بهترین ها و جدیدترینها
از تمامي موضوعات بازديد كنيد.با تشكر. نظر يادتون نره!
 
 
پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 15:23 ::  نويسنده : بهنام
پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 15:19 ::  نويسنده : بهنام
پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 15:14 ::  نويسنده : بهنام
پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 15:9 ::  نويسنده : بهنام
پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 15:6 ::  نويسنده : بهنام
پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 15:3 ::  نويسنده : بهنام
پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 14:58 ::  نويسنده : بهنام

 شهريور 1381 بود که با يه دختر آشنا شدم . از راه تلفن . آخه اونقدر مغرور بودم که هيچ وقت غرور مردونم بهم اجازه نمي داد که از راه متلک بار کردن دخترا توي خيابون براي خودم دوست پيدا کنم . هر چند که به خاطر اين غرور 3 سال توي غم عشق دختر همسايمون سوختم و با اينکه مي دونستم اونم منو مي خوادولي هيچ وقت به خودم اجازه ندادم که برم باهش حرف بزنم . از آخر هم پريد و رفت روي بوم يه نفر ديگه نشست . شايد اسم اين غرور ديونگي باشه . اما اين من بودم . من ...

 
بالاخره بعد از چند سال از آخر 21 شهريور با يه دختر مظلوم و معصوم و قد کوتاه آشنا شدم . اونقدر دوستش داشتم که وقتي براش خواستگار اومده بود و من اول بخاطر مشکلات مالي و خانوادگي مي دونستم نمي تونم فعلا بگيرمش جواب رد بهش دادم نتونستم دوريش رو تحمل کنم يک ماه مونده به عقدش بهش گفتم که مي خوامش . اما اي کاش مي فهميدم که جواب مثبتي که بهم داد از ته دل نبود بلکه از روي احساسات مقطعيش بود . احساسي که نيمي از اون در گرو اون يکي رقيب بود . رقيبي که بعد از بهم خوردن قرارشون افسردگي گرفت . اما چه ميشه کرد ؟ منم اين وسط عاشق بودم و تقصيري نداشتم .
 
ماهها با هم خاطرات گوناگوني داشتيم . خاطرات خوب و شيرين . خنده و دعوا . قهر و آشتي . منت کشي نوبتي و ...
 
قرار ملاقات ساعت هفت و نيم صبح . از قدم زدن توي آفتاب گرم تابستوت تا قدو زدن توي برف و سوز و سرما و بعد هم باز گرما .
 
به ياد مي يارم اون زمانيکه به علت بيماري قلبيش توي بيمارستان بود و من در شهر ديگه غمگين و نگران . انگار که واقعا قلب من درد مي کرد . به ياد مي يارم که بعد از چند وقت که ازش خبر نداشتم وقتي باهش صحبت مي کردم ازروي ضعف و ناتواني نفسش به شماره افتاده بود و باز هم به ياد مي يارم زمانيکه روز اولي که ديدمش از شدت معصوميت صداش مي لرزيد . آخه اون مقام چهارم قرائت قرآن رو توي کل کشور در مقطع سني دبيرستان رو به يدک مي کشيد . اما مگه ميشه که همچين آدمي همچون آدمي بشه . چي شد که اون شد ؟ زمانيکه من براي تحصيل توي شهرستان بودم به اون چه گذشت که معصوميتش رو باد به باد تبديل کرد ؟
 
364 روز از آشناييمون گذشت که يک روز با هم قرار کوتاهي رو گذاشتيم . آخه اون اونروز از کتابخانه حرم مشهد مي يومد و من هم تازه 24 ساعت نبود که از شهرستان اومده بودم . چقدر اون روز هوا گرم بود . از همون اول که ديدمش احساس کردم که حالش دگرگون شده . صورتش قرمز بود . بعد از مدت کوتاهي توي کوچه پس کوچه ها بوديم که باز قلبش گرفت . انگار که قلب من گرفت . اون نمي تونست راه بره . ما خيلي از حرم دور شده بوديم . بهش گفتم بذار ببرمت خونتون . اما گفت که وسايلام توي کتابخانه هست و اگه اين طور برم خونه بهم شک مي کنند . به ناچار و به سختي بردمش کتابخانه . يکي از دوستاش گفت که شما ببريدش برون تا هوا بخوره . چقدر اون روز گرم بود نمي تونستم تنهاش بذارم . گفتم ببرمش توي خود حرم تا يه جايي خنک گير بياريم بشينيم تا حالش خوب بشه . همين طور که توي حرم نشسته بوديم و داشتيم براي زندگي آيندمون نقشه مي ريختم و از راه و روش عشق و زندگي براش مي گفتم يه وقت نگاش کرد و ديدم اشک توي چشماي درشتش حلقه زده و داره منو نگاه مي کنه .
 
بالاخره اون چيزي ک نبايد ميشد شد و تند باد زندگي اونو از من گرفت . اون توي اين تند باد خيلي زود تسليم شد و خودش رو باخت . اما من هنوزم با اينکه پشتم از غه اين تند باد خم شده و بعضي از موهام سفيد اما هنوزم مثل کوه دارم مقاومت مي کنم .
 
چند تا از خادم ها به ما شک کردن و مارو تحويل نگهباني حرم دادند . خيلي نامرد بودن . خيلي . تا دنيا دنياست نفرين هاشم از اونا بر نمي گرده . نگهباني حرم رو چند تا از ماموراي نيروي حق کش انتظامي تشکيل داده بودند . وقتي که داشتيم به سمت نگهباني مي رفتيم من آروم به يکي از اون خادما گفتم الان که داريم با هم مي ريم با من هر کاري خواستيد بکنيد مسئله اي نيست ولي به اين دختر کاري نداشته باشيد آخه اون ناراحتي قلبي داره . مي دونيد اون خادم چي گفت ؟ الان که مي خوام بگم جگرم داره مي سوزه . گفت که به ما چه ؟ مرد م که مرد . کي به ما کار داره ؟
 
وقتي رفتيم توي نگهباني اونجا چند تا درجه دار و يه لباس شخصي بود . اون لباس شخصي در حال بازجويي از يه نفر ديگه بود . بي چاره اون آدم . معلوم نبود چي کار کرده بود که همچين زده بودنش که مرد به اون بزرگي داشت گريه مي کرد و التماس مي کرد . هر چي بود که زوار بود و غريب . بنازم به اين زوار پرستي . اينه اون زوار دوستي مشهدي ها . اينه اون همه توصيه در مورد خوش رفتاري با زوار امام رضا ...
 
وقتي اون لباس شخصي موضوع رو فهميد من و اون و از هم جدا کرد . اونو فرستادند توي يه اتاق ديگه . يه مامور هم رفتش توي اون اتاق . نفهميدم باهش چي کار کردند که به 2 دقيقه نرسيد که صداي گريش بلند شد . به من که جز خدا از هيچ کس نمي ترسم و مثل کوه جلوي اونا ايستاده بودم گفتند که برم توي بازداشتگاه .
 
اينجاش خيلي جالبه . ميگن باباي امام رضا توي يکي از زندانهاي تاريک بني عباس به شهادت رسيد . اما آيا خود امام رضا مي دونه که توي يکي از گوشه هاي صحنش يه زندان ساختند که سلول سلول هست و هر سلولش اونقدر کوچيک که نمي توني پات رو توش دراز کني . اونقدر تارک . اونقدر بد بو که لکه هاي خون روي موزاييکاش خشک شده .
 
من رو فرستادند توي يکي از اون سلول ها . توي اين مدت زنگ زدند به باباش . باباش اومد و منو از زندان اوردن بيرون . از من پرسيدند حالا چه نسبتي با هم داري ؟ همون جواب قبلي نامزديم . باباش ناراحت شد و اون لباس شخصي اولين سيلي رو زد . باباش مي خواست به طرف من حمله ور بشه اما اونا جلوش رو گرفتند . مي دونيد چرا ؟ چون مي خواستند خودشون با کتک زدن من حال کنند .
 
منو دوباره فرستادند توي سلول . جايي که هيچ شاهدي نباشه جز خدا . فکر کنم اونجا امام رضا هم نبود . شايد هم بود و به اونا القا مي کرد که منو چهار ساعت مثل يه سگ بزنند . مثل يه سگ . بعد از دقايقي از اومدن باباش با يه تعهد ساده دختر و پدر رو فرستادند رفت . اما منو مثل يه سگ مي زدند . به خدا دروغ يست اينو که بگم که چنان سيلي هايي رو به من مي زدند که گويي توي اون زندان تاريک فلاش دوربين رو توي چشمام مي زدند . موهام رو مي کشيدند . کمر بندم رو باز کردند و با همون کمر بند منو مي زدند . تازه يه نيروي کمکي هم اوردند . يه سرباز اوردند که با پوتينش بزنه توي کمرم . اما توي اين چهار ساعت هرگز سرتسليم در مقابل اونا پايين نيووردم . چون خودم رو بي گناه مي دونستم . مگه گناه من جز عشق پاکم چيزه ديگه اي بود . تقصير من چي بود که اون روز قلبش درد گرفت و من مريض به حرم اوردم . همه مريض ميارن حرم تا شفا پيدا کنه نه اينکه بزننش .
 
هنوز هم يزيديان هستند . اونجايي که من آي بخوام و اونا با کتک منو سيراب کنند . پس کي براي مصيبت من گريه کنه .
 
بعد از اون همه کتک با انگشت نگاري آزادم کردند . مثل اينکه من دزدي کردم . شايد هم تروريست باشم .
 
با بدني خسته به خونه رفتم و موضوع رو براي خانواده تعريف کردم و به اونا گفتم که حالا که همه چي لو رفته بريم خواستگاري تا همه چيز آبرومندانه تموم بشه . اما پدر مغرور من به اين وصلت به خاطر همون مسائل سنتي ( برادر بزرگ اول داماد بشه - سربازي رو تموم کن - درست رو تموم کن - شغل گير بيار و هزارتا چيز آشغال ديگه ) رضايت نداد .
 
مي دونستم که حالا اون تحت کنترل هست . از طريق دوستاش ازش خبر مي گرفتم . دوستش يه بار از خونه اونا زنگ زد و گفت آزاده ميگه ديگه حاضر به ادامه اين رابطه نيست . اما من باور نمي کردم . فکر مي کردم به خاطر فشار خانواده مجبور به گفتن اين مطلب هست . اصلا از کجا معلوم که اون اين حرف رو زده باشه ؟ بيست روزي گذشت و براي اولين بار بعد از اين مدت زنگ زدم خونشون . خودش گوشي رو برداشت ولي تا صداي منو شنيد فورا قطع کرد . با خودم گفتم حتما موقعيت نداره . از اون به بعد هفته اي يکبار زنگ مي زدم خونش و تا صدام رو مي شنيد قطع مي کرد و من هنوز با همون خيال خام . بعد از مدتي وقتي زنگ مي زدم خونش تا گوشي رو بر مي داشت بلافاصله مي گفتم يه زنگ به من بزن و اون قطع مي کرد . از آخر اواسط تابستون که من زندگي رو مثل يک مرده متحرک مي گذروندم و شب رو به روز و روز و به شب با غم و غصه جدانشدني به هم مي دوختم يه روز زنگ زد . بهش گفتم که دلم برات تنگ شده و هزار تا چيز ديگه . اما اين آزاده ديگه اون آزاده نبود . گفت ديگه حاضر نيست رابطه اي حتي از طريق واسطه با من داشته باشه . باز هم من در خيال اينکه تحت فشار خانواده است باور نمي کردم . کلا سه ماه کارم ريختن اشک و آه و ماتم و فکرو تنهايي بود و هفته اي يکبارهم زنگ زدن به او و قطع کردن تلفن از سوي او ... آه چقد روز هاي سختي بود
 
بعد از گذشت سه و يا چهار ماه با همين منوال از آخر در اوايل پاييز تونستم با توسل به سماجت هاي چند ماهم با اون دوباره رابطه تلفني برقرار کنم . چون ترم آخر دانشگام بود نمي تونستم زياد بيام مشهد و از شهرستان ساعت ها با او صحبت مي کردم تا او را به سمت خودم دوباره علاقمند کنم . اما انگار واقعا من براي او مرده بودم . مثل يه سنگ شده بود . خشک و سد و بي روح . اونقدر که بعضي وقتها عصبي ميشدم و انگار که او همينو مي خواست سريع قهر مي کرد و من بايد يک هفته منت کشي مي کردم و او گوشي رو قطع کنه تا باز دوباره با من حرف بزنه . اما باز هم خشک و سرد و بي روح . توياين مدتي که به همين منوال مي گذشت خيلي وقت ها بود که زنگ مي زدم خونشون و خط اونا ساعت ها مشغول بود و باتوجه به شناختي که از او داشتم مي دونستم که با دوستاش طولاني صحبت نمي کرد . پس چرا گوشي مشغول بود ؟ يه چيزايي به ذهنم مي رسيد . انگار داشت بوي خيانت به مشام مي رسيد . اما نمي خواستم قبول کنم . اخه باورم نمي شد . نمي خواستم باور کنم . توي اون مدت بعد از اون دوران چند ماهه هجران جفايي که به من مي کرد بيشتر زجرم مي داد . من پشت گوشي حتي التماس و گريه کردم اما اون ... آه ... اون به گريه هاي من مي خنديد .
 
مي گفتم آزاده با من اين کار رو نکن . من به خاطر قلب تو 4 ساعت زير دست و پا کتک خوردم . مي دونيد چي مي گفت ؟ مي گفت تو بخاطر بلبل زبوني هاي خودت کتک خوردي . تازه اولش هم باور نمي کرد .
 
بهش گفتم حرف دلت رو بزن ببينم قضيه چيه ؟ گفت که از اول مهر با همون خواستگار اوليه رابطه پنهاني بر قرار کردن وبا اين حرفش دل منو آتيش زد .
 
بهش گفتم آزاده تو قدر منو وقتي مي فهمي که ديگه من نيستم . اون وقت براي بازگشت تو خيلي دير شده . بهش گفتم نذار نفرينت کنم که نفرين عشق زندگيت رو آتيش ميده . ولي اون مي خنديد و از آخر هم بعد ز چند بار قهر اون و من کشي هاي من يکبار براي هميشه اين منت کشي طول کشيد و ديگه جواب تلفن هام رو نداد تا اينکه منو از خودش نا اميد و رنجور و دلشکسته کرد . اون براي هميشه رفت و منو با دنيايي از غم و اندوه تنها گذاشت .
 
وفا کردم و جز جفا نديدم ----- از دست اون من چه ها کشيدم
 
از آخر آه آتشين من از سينه برخاست و بدرقه اين جدايي گشت . نمي دونم اين نفرين با اون چه کرد که بعد از چند ماه به من زنگ زد و گفت از کرده اش پشيمونه و داره چوبش رو مي خوره . ولي افسوس که مطابق مرام من وقتي مهر کسي به سختي از خونه دل من بره بيرون جاش جز نفرت و کينه چيز ديگه اي نميشينه . در نتيجه من هم با اون همون کاري رو کردم که اون با من کرد . تلفن هاش رو قطع مي کردم واز صفحه زندگيم براي هميشه خطش زدم . اما ظلم و ستمي که توي اين جريان به من روا داشته شد هنوزم که هنوزه منو مي سوزونه و من با خاطرات کهنه اون آزاده مي سوزم و مي سازم . بطوريکه براي تسکين دردهايم ديگه به سراغ دلم نميرم . دلم رو يه جايي از خاطراتم دفن کردم .
 
اما توي اين مصيبت مصيبتي که از همه بيشتر منو سوزوند کتک خوردن توي حرم امام رضا بود . اين مصيبت رو ديگه با دفن دلم هم نمي تونم از ياد ببرم و هر از چند گاهي دل منو تا آخر مي سوزونه و خاکستر مي کنه .
 
آخه من بيگناه کتک خوردم . آخه داد منو امام رضا نستاند . مني که هرشب شهادت امام رضا از بچه گيم شله زرد بين اهالي تقسيم مي کردم . مني که به ياد پهلوي شکسته مادرش خون گريه مي کنم . به خاطر پهلوي شکسته مادرم . آخه منم سيدم . يه سيد مثل جدم خونين جگر .
 
شنيده بودم که يه روز يه جوني داشته توي حرم امام رضا چشم چروني ميکرده يه نفر اون جون رو سيلي ميزنه و شب از شدت دست درد به خودش مي غلطيده تا اينکه مي فهمه به خاطر چي بوده و از اون جون حلاليت مي طلبه و دستش خوب ميشه .
 
يه جاي ديگه شنيدم که در زمان هاي قديم يه مستي هميشه ميومده توي حرم و براي زوارها مزاحمت درست مي کرده و مردم از اين بابت خيلي شکايت پيش صاحب اونجا مي بردند تا اينکه يه دفعه که اون آدم مست مي ياد توي حرم يه صاعقه بهش مي خوره و مي ميره . شب يه نفر خواب امام رضا رو مي بينه که داشته از اما بابت مجازات اون مرد تشکر ميکرده . امام رضا به اون مرد ميگه اگه به من بود اگه هزار بار ديگه هم مي يومد توي حرم باهش کاري نداشتم ولي اون روز که بهش صاعقه خورد حضرت عباس اومده بود زيارتم و با مشاهده اين بي احتراي طاقت نياورد و اون آدم رو مجازات کرد .
 
حالا من مي خوام بپرسم که آيا من گناهم خيلي بيشتر از اون آدم مست بوده که داد من ستانده نشد و اون آدما به مجازات خودشون نرسيدن ؟ من براش يه جواب دو حالته دارم . يکي اينکه همه اين روايات دروغ هست و اين دنيا حسابي نداره اما اگه اين حالت اشتباهه پس حتما حالت دوم درسته که من لياقت ندارم . خب پس مني که لياقت ندارم داد من ستانده بشه . پس مني که از اون آدما کثيف تر هستم . پس حتما خود امام رضا راضي بوده که من اين طور کتک بخورم . پس من از اون دستگاه نور رانده شدم و حق بردن بدن ناپاک خودم رو به اونجا ندارم . براي همين از اون روز که اون اتفاق توي حرم برام افتاد ديگه به حرم نرفتم و تا خودش اونايي که منو اين جور زدند رو مجازات نکنه و خودش به من اجازه ورود نده ديگه به حرم نرفتم و نميرم.
 


پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 13:7 ::  نويسنده : بهنام

 

س از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟گفت:من؟



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 12:43 ::  نويسنده : بهنام

 ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است، سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند، سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد، وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل آفریقا (با توجه …به قیافه‌اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست! بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند. اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد. در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند.

جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد. دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند. آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد. و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند، و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی میز مانده است.
توضیح پائولو کوئلیو:
من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند. داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند. چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل احمق‌ها رفتار کنیم؛ مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد…

 



پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 12:40 ::  نويسنده : بهنام

 دیگر فرصتی برای پیامک نیست


دست واژه ها را میگیرم و به دیدنت می آیم دلتنگیت در هیچ پیامی نمی گنجد.

.

.

.

۰۹۱۹۶۵۸xx51

این روزایی که دلم شکسته اس یادحرفای پدر ژپتو به پینوکیو افتادم که میگفت:

پینوکیو چوبی بمان ! آدم هاسنگی اند ، دنیایشان قشنگ نیست.

.

.

.

۰۹۳۷۷۵۸xx51

یه دوست آلمانی دارم اومده بود ایران، نصفه شب قلبش درد گرفت

بردیمش بیمارستان، پرستاره میگه سکته کرده؟

میگم پ نه پ دیدیم خوابه یواشکی اودیمش ختنه ش کنیم!

پیرمرد تنها

.

.

.

۰۹۳۷۷۵۸xx51

رفتم نونوایی یارو میپرسه نون میخوایید؟؟

پ نه پ اومدم دستو پامو آردی کنم برم سر وقت شنگول و منگول !

پیرمرد تنها

.

.

.

۰۹۱۲۴۶۷xx64

با سلام و تشکر از اس ام اس های جالبتون

زنه خودکشی میکنه نمی میره شوهرش می گه آخه عزیزم

نمی تونی یه بار کارت رو تا آخر درست انجام بدی؟

.

.

.

۰۹۱۲۴۶۷xx64

یه دختر تهرانی با غلام عروسی می کنه، تو مراسم فک و فامیلای عروس می خونن:

سبد سبد گل یاس ، عروس چه زیباست

فامیلای غلام هم واسه این که کم نیارن میگن:

گونی گونی پشکل،غلوم چه خوشگل!

.

.

.

۰۹۱۲۶۱۸xx69

وفا را باید از نیلوفری آموخت که به دور هر شاخه ای که می پیچد ، دور همان شاخه می میرد…

.

.

.

۰۹۳۷۷۵۸xx51

خدایا مخلصتم………….!

یه نگاه بنداز ببین کسی با برگ برنده ی ما دلمه درست نکرده؟؟؟

پیرمرد تنها

.

.

.

۰۹۳۷۷۵۸xx51

رفتم مغازه نوشابه بخرم یارو گفت: مشکی دیگه؟

گفتم: پ … گفت: گمشو بیرون بی شعور عوضی!

این چیه یاد گرفتن خودشونو مسخره میکنن!

گفتم: بابا میخواستم بگم پنیر هم میخوام…

کلی معذرت خواهی کرد و از خجالت من در اومد!

بعدش گفت پنیر بسته ای؟ گفتم: پ ن پ متری؟؟ گفتم و فرار کردم

پیرمرد تنها

.

.

.

۰۹۳۷۷۵۸xx51

خاطرات یک پیرمرد:

یادش بخیر قدیما ده تومان میبردیم مغازه و نیم کیلو پنیر ،یه بسته چای،

یه شونه تخم مرغ، دوتا شیشه عسل ،چند کیلو پسته و بادام با خودمون می آوردیم خونه

اما حالا چی ؟ تمام فروشگاهها دوربین مدار بسته دارن!

پیرمرد تنها

.

.

.

۰۹۳۷۷۵۸xx51

تنهای تنها، میون این همه آدم سخته…

“پیرمرد تنها”

.

.

.

۰۹۳۷۷۵۸xx51

قبول دارید کاری که میثاق با پرسپولیس کرد، اسکندر نکرد!!!

پیرمرد تنها

.

.

.

۰۹۳۹۷۶۲xx43

کاش دنیا
یک بار هم که شده
بازیش را به ما می باخت
مگر چه لذتی دارد
این بردهای تکراری برایش… !

.

.

.

۰۹۳۹۷۶۲xx43

میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ

این بود زندگی؟
حسین پناهی

.

.

.

۰۹۳۹۷۶۲xx43

بهار …
و این همه دلتنگی  !
نه
شاید فرشته ای
فصلها را به اشتباه ورق زده باشد

.

.

.

۰۹۳۷۷۵۸xx51

هر چقدر هم که پای یه علف هرزه آب و کود بریری، واست میوه نمیاره!!
ببین وقتت رو با کی پر میکنی…!
پیرمرد تنها

.

.

.

۰۹۳۷۷۵۸xx51

تنها که باشی ، ترک هم نمی شوی…!
پیرمرد تنها

.

.

.

۰۹۳۷۷۵۸xx51

دودی که از دهانم بیرون میاد، دود سیگار نیست!!!
قلبم سوخته… دود میکنه…!!
پیرمرد تنها

.

.

.

۰۹۳۷۷۵۸xx51

ما از اوناشیم که:
فشن نیستیم…
بابامون ماشین شاسی بلند نداره بیایم دنبالت…
مارک کفشمون دیگه آخرش کفش ملیه…
زیر ابروهامونم بدمون میاد نخ کنیم که دخترکش بشیم…
مارک تی شرتمونم هم دیگه آخرش یا هندونست یا تمساح…
نداریم هرشب ببریمت بیرون خرجت کنیم…
ولی…
وقتی میگیم دوستت داریم یعنی دوست داریم.
“پیرمرد تنها”

.

.

.

۰۹۳۷۷۵۸xx51

انسانها دو سته اند:
دسته ی اول و دسته ی دوم

پیرمرد تنها

.

.

.

۰۹۳۷۷۵۸xx51

خدایااااااااااااااااااااااااا…
کاری کن که اونایی که تو زندگیمون نیستن تو خوابمونم نباشن!!
“پیرمرد تنها”

.

.

.

۰۹۳۷۷۵۸xx51

سرجلسه امتحان از دختره کنار دستم می پرسم:

لاک داری؟ میگه: چه رنگی !؟ خدایا اینا کی میخوان به رشد ذهنی برسن؟!!

“پیرمرد تنها”

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

دوری ودوستی کدام است؟ افسانه هارارهاکن.

فاصله هایند که عشق رامی بلعد من اگرنباشم دیگری جایم راپرمیکند.

به همین سادگی “تنهای دوم”

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

“دنیا” ، بازی‌هایت را سرم در آوردی…  گرفتنی‌ها را گرفتی‌…  دادنی‌ها را ” ندادی “…

  حسرت‌ها را کاشتی…  زخم‌ها را زدی …  دیگر بس است… چیزی نمانده …

  بگذار آسوده بخوابم …  محتاج یک خواب بی‌ بیدارم.. تنهای دوم”

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

داریـــم جایی زندگی میکنیم که هـــرزگی مــُـد ؛

بی آبرویـــی کـــلاس ؛ مستی و دود تفریـــح .

دزد بودن و لـــاشخوری و گـــرگ بودن رمز موفقیت …..

وقتی به اینا فکر میکنم میبینم جهنم همچین جای بدیم نیست…

“تنهای دوم”

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

ما که با پسر شجاع و میتیکُمان بزرگ شدیم حالو روزمون اینه

وای به حال بچه هایی که با عمو پورنگ و خاله شادونه بزرگ میشن !

“تنهای دوم”

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

خدایا, تـمـام خنده های تلخ امروزم را می دهم ،

یکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده

“تنهای دوم”

.

.

.

۰۹۳۵۴۳۵xx51

قهرورحمت را شکر!

کاش قلم دومی هم میساختی ک وقتی تقدیر زمین را مینوشتی

جوهر قلمت تمام شد مجبور نشوی مچاله أش کنی. ما اینجا نیمه جانیم..

“Alirezaa-teh”

.

.

.

0918332xx76

بی تو ، مائیم و نیستانی از  اندوه دل ،

که هزاران چونان مولوی را یارای سرودن یک بند از شعله های سرکش آن نیست .

(از طرف: اسیر)

.

.

.

۰۹۱۸۳۳۲xx76

سهم من از زندگی همیشه دلواپسی ، دو چشم انتظار به درگاه ناباوری ،

قاصدک وار زندگی را در دستاری پیچیده ام هرکجا می کشی ای دل غمدیده می روم…

( به یاد مرحومه ژیلا)

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

خـَـَـــَـَـــــــــَـَــــَـَـَـــَـَـــــــــَـَــــَدا…. اینقدر تو خودم ریختم ،

که از سرمم  گـَذشـَـَـــَـَـــــــــَـَــــَت….

دارم غـَـَـــَـَـــــــــَـَــــَرق میشم …

دسـَـَـــَــــَتت کـــَـَــــــجاست!!!

“تنهای دوم”

.

.

.

۰۹۳۵۸۲۷xx25

محبت چشمه ایست ازجنس نور،هم ارادت هم سلام از راه دور

.

.

.

۰۹۳۶۳۹۵xx75

اگه یه وقت دلموشکستی فداى سرت فقط باکفش بیاروش که شکسته هاش توپات نره!

.

.

.

۰۹۳۹۹۵۹xx00

درفراق دوریت آهنگ قلبم درغم است/بیصدا میخندم اما روزگارم درهم است

.

.

.

۰۹۳۸۳۶۶xx02

قلک سفالین خاطراتم رابشکن سکه سکه یادتوست که میریزدبه دامانم.-

.

.

.

۰۹۳۵۳۹۰xx18

تقویم روزهایم مثل دلم شکسته است بی تو چه فرقی میکند امروز چندم است…

.

.

.

۰۹۳۵۸۷۶xx66

هى کافه چى !!!
میزهایت را تک نفره کن…
نمى بینى؟!
همه تنهاییم!!!

.

.

.

۰۹۳۵۸۷۶xx66

بزرگترین عیب براى دنیا همین بس است که بی وفاست.

.

.

.

۰۹۳۵۸۷۶xx66

صفر را بستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم

از شما چه پنهان ما از درون زنگ زدیم؛

.

.

.

۰۹۳۵۸۷۶xx66

بچه بودیم یکی صدازد،داداشی میای بازی کنیم بعدبازی گفت توبهترین داداش دنیای،دانشگاه رفتیم گفت،توبهترین داداش دنیای،ازدواج کردو رفت بازم بهترین داداش دنیاشدم،اومردزیرتابوتشوگرفتم به خودم گفتم اگه زبون داشتی بازم میگفتی بهترین داداش دنیای،امابعد دفترخاطراتشو نگاه کردم،نوشته بود،عشقم بودی هستی اماازترسم میگفتم بهترین داداش دنیای!

.

.

.

۰۹۳۵۸۷۶xx66

خوبی!!؟
گاهی با تمام تکراری بودنش غوغا میکند.

.

.

.

۰۹۳۵۸۷۶xx66

گناه نه؛
چاره ای نبود…
طعم سیب میداد لبانت
طاق زدم بهشت را با آغوشت

.

.

.

۰۹۳۵۸۷۶xx66

رفتنت را تماشا کردم…
بغضم را بلعیدم…
اشک در چشمانم عجب ماهرانه آخرین لحظه را
تار و مبهم به تصویر کشید !!!

.

.

.

۰۹۳۵۸۷۶xx66

هیچوقت هیچکس ندانست
شاید؛
شیطان عاشق حوا بود که به آدم سجده نکرد…
سارا

.

.

.

۰۹۳۸۲۱۵xx40

گرچه دنیا فراموش کند خاطره ها را، تو فراموش نکن خاطر ما را.

.

.

.

۰۹۳۹۶۴۴xx68

  /) /)
‎ @@ \______/
‎/. .  / \______
‎’– ‘    | |   | |

خواستم ببینم توگوشیت جاداری چندروزی این خرمنوببندی؟جبران میکنم

.

.

.

۰۹۳۷۰۸۹xx64

روزی مجنون از روی سجاده عابدی عبورکرد.مرد نماز راشکست وگفت :مردک من درحال راز ونیاز باخدا بودم توچگونه این رشته را بریدی؟مجنون لبخندی زد وگفت :من عاشق دختریی هستم”تورا ندیدم”توعاشق خدایی ومرا دیدی؟!

.

.

.

۰۹۳۸۲۱۵xx40

میشه تنهایی بازی کرد میشه تنهایی خندید میشه تهایی سفر کرد ولی سخته تنهایی،تنهایی رو تحمل کرد.

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت . مرد جلو رفت و از فرشته پرسید: ” این مشعل و سطل آب را کجا می بری ؟” فرشته جواب داد : ” می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب ، آتش های جهنم را خاموش کنم ، آنوقت ببینم چه کسی واقعا واسه خاطر خدا عبادت میکند .”

.

.

.

۰۹۳۹۳۰۷xx29

  خوشبختی یعنی خداوندآنقدرعزیزت کندکه وجودت آرامش بخش دیگران باشد و تو بسیار خوشبختی.

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

شرمنده می کند فرزند را ، دعای خیر مادر ، در کنج خانه ی سالمندان … تنهای دوم

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

آرام در گوشه‌ ای نشسته‌ ام کار از چسب و باند و پانسمان گذشته “زخم” به روحم رسیده …

خدایا تا خرخره پر از زندگی‌ ام به خدا دیگه میل ندارم سیرم تنهای دوم”

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

اولین روزدبستان باز گرد.‏‎ کودکی ها شادو خندان بازگرد. درسهاى سال اول ساده بود. آب رابابا به سارا داده بود. درس پند آموزروباه و خروس. روبه مکارودزد و چاپلوس. باوجود سوز وسرمای شدید. ریز علی پیراهن ازتن میدرید.تا درون نیمکت جامی شد یم. ماپراز تصمیم کبرا میشدیم کاش هرگز ز نگ تفریحی نبود. جمع بودن بودوتفریقی نبود. کاش میشد باز کوچک میشدیم. لااقل یکروزکودک میشدیم ‏ “تنهای دوم”

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

من اینجام،  خدا خدمات بعد از خلقتت کجاست پس! “تنهای دوم”

.

.

.

۰۹۱۶۷۳۲xx35

هروقت کسی تونست اسمتوبایخ روی خورشیدبنویسه بدون بیشترازمن دوستت داره!

.

.

.

۰۹۳۸۲۱۵xx40

به امید چتر فردایت خیس بارانم هنوز.

.

.

.

۰۹۳۸۲۱۵xx40

رمز آرامش اینه که منتظر کسی نباشی که منتظرت نیست.

.

.

.

۰۹۳۸۲۱۵xx40

اگر او برای تو ساخته شده!من برای تو ویران شده ام!!!

.

.

.

۰۹۳۸۲۱۵xx40

چه قدر سخته به اونی که دوستش داری بال و پر بدی ولی وقتی یاد گرفت برات نپره.

.

.

.

۰۹۳۵۵۵۷xx15

بربنددلت رخت خاطره ام رامیاویز
گردبادهاى فراموشى حرمت
نمى شناسند….
(رهاازمیاندوآب)

.

.

.

۰۹۳۹۲۴۵xx82

درجهان هرکزمش ومدیون احساس کسی!

تا نباشد درجهان عمرت گروگان کسی.

.

.

.

۰۹۳۵۵۵۷xx15

برای دشمنی بادشمنانم وقت ندارم، درگیر دوست داشتن کسانی هستم که دوستم دارند…

(رهاازمیاندوآب)

.

.

.

۰۹۳۶۸۱۰xx23

جداکه شدیم هردوبه یک احساس رسیدم…..
توبه فراغت من به فراقت…..
یک حرف تفاوت که جیززیادی نیست

.

.

.

۰۹۱۴۶۱۱xx90

طرح ختم شش میلیون صلوات تقدیم به حضرت فاطمةالزهرا ع)،

سهم شما۷صلوات  وارسال برای۷عاشق فاطمی.

لطفاقطع کننده زنجیرنباشید.انشاالله روزتولد حضرت هدیه خواهیدگرفت.

.

.

.

۰۹۳۶۰۷۱xx52

بنده ای بخداگفت:

تو که سرنوشت مرانوشته ای پس چرا آرزو کنم؟

خداگفت:شاید درتقدیرتو نوشته باشم هر چه آرزو کنی…

.

.

.

۰۹۳۵۴۳۵xx51

الهی!
گاهی نگاهی..

‏”‏‎”Alirezaa-teh

.

.

.

0919728xx04

دلتنگ کودکیم!

یادش بخیر، قهر میکردیم تا قیامت و لحظه ای بعد قیامت میشد!

(سحر)

.

.

.

۰۹۳۸۶۳۸xx35

خدایا . . .خواستم بگویم تنهایم اما نگاه خندانت،مرا شرمگین کرد چه کسی بهتر از تو

.

.

.

۰۹۱۹۷۲۸xx04

یادم باشه، یادت باشه، یادمون باشه، ما همون قدر که در غیبت مقصریم در ظهور مؤثریم!

اللهم عجل لولیک الفرج

(سحر)

.

.

.

۰۹۱۹۷۲۸xx04

وقتی ارزشها عوض میشن، عوضی ها با ارزش میشن…

(سحر)

.

.

.

۰۹۳۵۶۵۳xx26

آن شب که شد زندگی ما آغاز، آغاز شد افسانه این سوز و گداز،

دادند به ما دلی گفتند بسوز، دیدند که سوختیم گفتند بساز …

*زهرا*

.

.

.

۰۹۳۵۶۵۳xx26

زمان
بس کند می گذرد برای آنان که در انتظارند
بس تند می گذرد برای آنان که می ترسند
بس طولانی است برای آنان که دراندوهند
وبس کوتاه برای آنان که سرخوشند
اماابدی برای آنان که عاشق اند
*زهرا*

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت . مرد جلو رفت و از فرشته پرسید: ” این مشعل و سطل آب را کجا می بری ؟” فرشته جواب داد : ” می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب ، آتش های جهنم را خاموش کنم ، آنوقت ببینم چه کسی واقعا واسه خاطر خدا عبادت میکند .”

تنھای دوم

.

.

.

۰۹۳۸۴۵۵xx58

به یارو میکن نماز میخونی؟ کفت: عادت ندارم کفتن: روزه جی؟ کفت: طاقت ندارم

کفتن: صیغه جی؟ کفت: آره، خیال کردی کافرم!

.

.

.

۰۹۱۷۴۴۰xx12

محمدفخرا: پری پیکربتی عیسی پرستم زیک نظاره جان بردی زدستم

.

.

.

۰۹۱۶۷۹۲xx28

کاش همیشه درکودکی می ماندیم تابه جای دلهایمان سرزانوهایمان زخمی میشد،

ازطرف رها

.

.

.

۰۹۳۶۵۹۴xx96

به سلامتی اونایی که غصه هاشون رو با خودشون قسمت میکنن و شادی هاشون رو با بقیه . . .

.

.

.

۰۹۱۶۷۹۲xx28

شیرین بهانه بود…!
فرهاد تیشه میزد تا باور نکند صداى مردمانى را
که میگفتند :او دوستت ندارد…!رها

.

.

.

۰۹۱۱۸۶۸xx08

هرجاسخن از اعتماد است من هرهر می خندم.

(مدیرعامل سابق بانک ملی ایران)

.

.

.

۰۹۱۵۶۳۲xx37

دستم بوی گل میداد مرا به چیدن گل محکوم کردند

اما هیچکس فکر نکرد که شاید من یک گل کاشته بودم.

امیراربابی از دهستان سرکور

(شهرستان سرباز،بلوچستان)

.

.

.

۰۹۱۲۴۴۷xx26

معصومه از کرج

سخت است تشیع عشق بر شانه های فراموشی وسپردن دل به قبرستان جدایی،

وقتی میدانی پنجشنبه ای نیست تا رهگذری بربی کسی هایت فاتحه بخواند…

.

.

.

۰۹۳۵۸۲۰xx17

نباشی ، دلم که هیچ ، دنیا هم تنگ میشود . . . !

حمید – میانه

.

.

.

۰۹۱۱۸۵۸xx62

مادر!
تو تنها بتی هستی که
شکسته هایت هم بر من، خدایی میکند….!
TIRDAD

.

.

.

0911858xx62

باز باران با ترانه،
میخورد بر بام خانه،
خانه ام کو؟
خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران،
گردش یک روز دیرین!
پس چی شد، دیگه کجا رفت؟
خاطرات خوب و شیرین!
در دل آن کوی بن بست،
در دل تو آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز،
غرق در غم های امروز،
یاد باران رفته از یاد،
آرزوها رفته بر باد،
باز باران، باز باران….
میخورد بر بام خانه،
بی ترانه، بی بهانه، شایدم، گم کرده خانه….!
TIRDAD

.

.

.

0911858xx62

اگه از دست آدم ها همش، تیشه به ریشه ام بود/ نمیمردم واسه اینکه، یکی مثل تو پیشم بود/ شکنجه دیدم از دوریت، که گریه اعترافم شد/ همین دنبال تو گشتن، یه جورایی طوافم شد/ منو تنها نذار، عشقم منم، سهمی ازت دارم/ همین یه دلخوشی رو من توی دنیا فقط دارم….

TIRDAD

.

.

.

0911858xx62

B  O  O  O  O  O  O  O  O O  S

اینم یه مسیج پر بوس، واسه شیرین ترین دوست….!

TIRDAD

.

.

.

0938938xx48

ازخداپرسیدم:خدایاچه چیزی توراناراحت میکند؟خدافرمود:هروقت بنده ای بامن سخن میگوید،چنان به حرفهای اوگوش میدهم که گویی جزاوبنده ی دیگری ندارم،ولی اوچنان سخن میگویدکه انگار،من خدای همه هستم،إلااو..!!!

.

.

.

۰۹۳۶۵۹۴xx96

می سوخت تا به همه زندگی ببخشد،بدون هیچ توقعی،اما هیچکس حتی به او نگاه هم نمیکرد،هیچ شبی هیچکس دلش برای او تنگ نمیشد . . بیچاره خورشید . . .

.

.

.

۰۹۳۶۵۴۹xx26

باران باشد،توباشی،
یک خیابان بی انتها هم باشد،
به دنیامیگویم:خداحافظ….!

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

دلم   درد  می کند

انگار  خام  بودند خیال هایی که به خوردم داده بودم….

“تــنـــــــهای دوم”

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

آرامم: مثل مزرعه ای که محصولش را ملخ ها خورده اند،

دیگر نگران داس ها نیستم!!!!

“تــنـــــــهای دوم”

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

گفت :بگو ضمایر را گفتم: من من من من من من من

گفت: فقط من گفتم :بقیه رفته اند….

“تــنـــــــهای دوم”

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

درحضورخارها هم میشودیک یاس بود درهیاهوی مترسک هاپرازاحساس بود میشود حتی برای دیدن پروانه ها شیشه های مات یک متروکه را الماس بود/کاش میشد، حرفی از کاش میشد هم نبود/هر چه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود

“تــنـــــــهای دوم”

.

.

.

۰۹۳۶۵۴۹xx26

درست همون لحظه ای که تو واسه داشتنش داری دعا میکنی؛اون آرزوی داشتن یکی دیگه رو زیر لبش زمزمه میکنه.!.!.
پس دیگه هیچوقت خودتو پیش خدا سبک نکن!چون هیچکسی ارزش اینو نداره…!

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

هیچ انتــــظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیــــــــست!  مسئله ، خستــــگی از اعتماد های شکسته اســـت…!!!!!!!!!! “تــنـــــــهای دوم”

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

این روزها   احساس بـچـه ای رو دارم  که رفـتـه تـو کــوچــه تــا بـازی کـنــه   ولـی کــسـی بـازیــش نـمـیــده!!

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

هیچ چیز در طبیعت برای خود زندگی نمیکند رودخانه ها آب خود را مصرف نمیکنند درختان میوه خود را نمی خورند خورشید گرمای خود را استفاده نمیکند ماه ، در ماه عسل شرکت نمیکند گل ، عطرش را برای خود گسترش نمیدهد نتیجه : زندگی برای دیگران ، قانون طبیعت است . . .

“تــنـــــــهای دوم”

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

دیشب گرسنه بود دختری که مرد! چه آسان به خاک پس دادیمش.. و چه دردناکتر از مرگ او داستان مادرش که برای خریدن قرص نانی تن به هرزگی داد آنهم نه از روی هوس بلکه از اجبار همسایه اش زیارتش قبول.. حج رفته بود! “تــنـــــــهای دوم”

.

.

.

۰۹۱۷۱۶۹xx78

به انگشتانم که مینگرم یادت می افتم! چون دوستان واقعی ام در این دنیا انگشت شمارند.

.

.

.

۰۹۳۶۳۲۲xx85

نه من تورو واسه خودم نه ازسر هوس میخوام
عمردوباره ی منی تورو واسه نفس میخوام؛
آرتیمیس ازاصفهان
تقدیم به اونی که وجودش واسم همه چیزه S

.

.

.

0936322xx85

به کجا،به کجا باید رفت
بعدازاین خاطره ها،من به هرجا که نظرمیدوزم،من به هرجا که قدم بگذارم،همه جا خاطره دارم با تو…
آرتیمیس ازاصفهان

.

.

.

۰۹۳۶۳۲۲xx85

دانشگاه تنها خوبیش رفاقت هایی است که باشک به تداوم میرسد واگرروزی رفتن ازاینجادلگیرمان کند،خاطره ی همین رفاقت هاست وگرنه من و تو خوب می دانستیم که دانشگاه چیزی نداشت که به آن عادت کنیم
آرتیمیس ازاصفهان

.

.

.

۰۹۳۸۴۷۶xx13

انواع روشهای خودکشی: مرگ موش، طناب دار، قرص خواب، رفتن زیر قطار… اما همه ما شوهرکردن را انتخاب کردیم مرگی آرام،مطمئن، تضمینی، تدریجی

.

.

.

۰۹۳۶۰۶۰xx99

نمیدونم از کجا شروع کنم قصه تلخ سادگیمو نمیدونم  چرا قسمت میکنم روزهای خوب زندگیمو چرا تو اول قصه همه دوستم میدارن وسط قصه همیشه سربه سرم میزارن تامیخواد قصه تمام شه همه تنهام میزارن،میتونم مثل همه۲رنگ باشم دل نبازم میتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم که با یه نیش زنبور بترکه و خراب بشه تا بیاد جمش کنه حباب دل سراب بشه میتونم بازی کنم با عشق و احساس کسی میتونم درست کنم ترس دلودلواپسی میتونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم میتونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم…ولی باز منم مثل اونا یه درغگو میشم ورد زبونا..یه نفر پیدا بشه بهم بگه چکار کنم باچه تیری اونیکه دوسش دارم شکار کنم من باید از چی بفهمم چه کسی دوستم داره توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره؟

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

دلم می خواهد زندگیم را موقتا بدم دست آدمی دیگر و بگویم : تو بازی کن تا من برگردم فقط نسوزیها!

“تــنـــــــهای دوم”

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

خوشبختی همان لحظه ایست که احساس می کنی خدا کنارت نشسته و تو به احترامش از گناه فاصله میگیری… “تــنـــــــهای دوم”

.

.

.

۰۹۳۹۱۴۹xx31

برای دلم، گاهی مادری مهربون میشم، دست نوازش به سرش میکشم،میگم: «غصه نخور، میگذره…» برای دلم، گاهی پدر میشم، خشمگین میگم: «بس کن دیگه بزرگ شدی…» گاهی هم دوستی میشم مهربون، دستش رو میگیرم، میبرمش به باغ خیال … دلم، از دست من خسته ست…

“تــنـــــــهای دوم”

.

.

.

۰۹۱۴۶۱۱xx90

به جای دسته گلی که فردا درقبرم نثارم میکنی امروزیادم کن .به جای سیل اشکی که فردا برمزارم میریزی امروزباتبسمی شادم کن به جای متن های تسلیت که فردا برایم مینویسی امروز بایک پیام شاد شادم کن..

.

.

.

۰۹۱۴۶۱۱xx90

بیر قوجاق گول باغلادیم،گوز یولدا قالدیم گلمدون/     عطریوی گاه دردیغیم گوللردن آلدیم گلمدون/سن یوباندین،انتظاردان سولدی بیربیر گوللریم/تز سولان گوللرکیمین سولدوم، سارالدیم گلمدون/  باغریما آلدیم سازی سنسیز دونن آخشام چاغی/اغلاییب بیر آیریلیق آهنگی چالدیم گلمدون

.

.

.

۰۹۱۴۶۱۱xx90

گرچه عشق اهلی ایچر باده نی جان ساغلیغینا ¤ ایچرم جام شرابی یارادان ساغلیغینا ¤ ایچرم سئل ده سارای ، داغدا چوبان ساغلیغینا ¤ ایچرم مین گول ایچینده بیر تیکان ساغلیغینا ¤ جوانی آیرلیخ آخیرده قوجالدار بیلیرم ¤ ایچرم بیر قوجا شکلینده جاوان ساغلیغینا

.

.

.

۰۹۱۴۶۱۱xx90

آی عاشقای بی گناه،ماهمه زردوبی کسیم؛تنهاییم عین آسمون،آواره ایم عین نسیم؛همه بایدیادبگیریم که مثل مجنون بزرگ؛عاشق هرکسی بشیم،آخربهش نمیرسیم!

.

.

.

۰۹۱۴۶۱۱xx90

به میخانه رفتم تا در غم دوری توشرابی بنوشم قناری را دیدم. به صاحبش گفتم فروشیه گفت نه رفیقمه .گفتم به سلامتی هر کس که رفیقشو نمیفروشه!

.

.

.

۰۹۱۴۶۱۱xx90

درمحفل ساقیان نشسته بودیم گفتم ساقی می بده که زشرابت مستم گفت بنوش به سلامتی رفیقی که کنارم نیست اما وجودش همیشگی ست.

مهدی

.

.

.

۰۹۳۷۵۰۲xx03

اگه رفتىاگه تنهاموندم@کاش همون آدم سابق بودى@منویادت نمىیادمىدونم@تاهمینجاشم ازت ممنونم@دیگه حتىنفسم درنمىیاد@کارىجزدعاازمن برنمىیاد@بروخوش باش بروشیرینم@من به آینده یه توخوش بینم@بروکه الهىخوشبخت بشى@مثل من دردجدایى نکشى@

.

.

.

۰۹۳۹۲۱۳xx97

اگه از دست آدم ها همش تیشه به ریشه ام بود
نمی مردم واسه اینکه، یکی مثل تو پیشم بود
شکنجه دیدم از دوریت، که گریه اعترافم شد
همین دنبال تو گشتن، یه جورایی طوافم شد
منو تنها نذار عشقم ، منم سهمی ازت دارم
همین یه دلخوشی رو من توی دنیا فقط دارم…

HeTak

.

.

.

0935987xx66

دلگیر نشو از آدما!نیش زدن طبیعت شونه،سالهاست به هوای بارونی میگن “خراب”!

.

.

.

۰۹۳۵۹۸۷xx66

فراموش کردنت کار آسانی ست. کافی است دراز بکشم، چشمهایم را ببندم، و برای همیشه..بمیرم…
تقدیم به نفسم،محمد.

.

.

.

۰۹۳۵۹۸۷xx66

کاش باران میدانست که گنجشک لباسی برای عوض کردن ندارد…

.

.

.

۰۹۳۵۹۸۷xx66

من اگر میخندم
تنها به اجبار عکاس است وگرنه – بی تو -
من کجا…خنده کجا..
تقدیم به محمد..

.

.

.

۰۹۳۵۹۸۷xx66

تمام خنده هایم رانذرکرده ام تاتوهمان باشی که صبح یکی ازروزهای خدا عطر دستهایت ،دلتنگی ام رابه باد می سپارد…
تقدیم به دار و ندارم ..محمد.

.

.

.

۰۹۳۵۹۸۷xx66

آفتاب که می تابد . . .
پرنده که می خواند . . .
و نسیم که می وزد . . .
باخودم می گویم ؛
حتماحال تو خوب است
که جهان این همه زیباست !
تقدیم به دار و ندارم..محمد..

.

.

.

۰۹۳۵۹۸۷xx66

سنگها شاید
اما گنجشکها هیچ وقت
مفت نبوده اند !
قلبشان میزند..

.

.

.

۰۹۳۵۹۸۷xx66

بنویسیم به دیوار سکوت:
عشق،سرمایه هر انسان است!
بنشانیم به لب:حرف قشنگ..
حرف بد وسوسه شیطان است!
و بدانیم که فردا دیر است،
و اگر غصه بیاید امروز،تا همیشه دلمان درگیر است!
پس..
بسازیم رهی را که کنون،تا ابد سوی صداقت برود،و بکاریم به هر خانه گلی،که فقط بوی محبت بدهد!

.

.

.

۰۹۳۵۹۸۷xx66

نمی دانم نهان از من، چه نیکی کرده ای با”دل”…؟

که چون غافل شوم از او، دوان سوی *” تـــــــــــــــــــــو*”  می آید…!!!

.

.

.

۰۹۳۵۹۸۷xx66

من ھنوز از بازی کلاغ پر میترسم!می ترسم بگویم تو،و تو آرام بگویی پر..

.

.

.

۰۹۳۵۹۸۷xx66

چه خوش بی  مهربونی هردو سر بی
که یکسر مهربونی دردسر بی
اگرمجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی ازاو شوریده تر بی..
“الهه شرقی”

.

.

.

۰۹۳۵۹۸۷xx66

تشنگی بهانه بود!
آب را با لیوان “  تو  ” می خواستم..
“الهه شرقی”

.

.

.

۰۹۳۵۹۸۷xx66

یادم نمیکنی و ز یادم نمیروی… یادت بخیر،یار فراموش کار من…

.

.

.

۰۹۳۵۹۸۷xx66

برلب دریاى حسرت، خانه اى دارم قدیمی.
از تمام دار دنیا دوستی دارم صمیمى،گاه وبیگاه یادی از ما میکند، بامرامش شرمسارم میکند…
“الهه شرقی”

.

.

.

۰۹۳۵۴۹۹xx72

یادت… پرچم صلحی است، میان این همه شورش فکر “وحید.ک”

.

.

.

۰۹۳۵۴۹۹xx72

دستهایت را زیر تنهایی ام ستون کن،که من، از آوار بی تو بودن میترسم!!! “وحید.ک”

.

.

.

۰۹۳۵۴۹۹xx72

سبقت ازسایه ها به بیشتر دویدن نیست، بسوی نور که باشی سایه ها در پس تو اند…

“وحید.ک”

.

.

.

۰۹۳۵۴۹۹xx72

وقتی که نیاز، بشر را وادار میکند از یتیم خانه دزدى کند، باید باور کرد “دزد” اشتباه چاپی کلمه “درد” است

“وحید.ک”

.

.

.

۰۹۳۵۴۹۹xx72

آنان سجاده ها را آتش میزنند و اینان بت ها را میشکنند، غافل از اینکه خدا همانست که بر لبان یک قمار باز در حال باختن جاریست…

“وحید.ک”

.

.

.

۰۹۳۵۴۹۹xx72

پرنده به دانه های روی دام خیره بود! چگونه بمیرد؟ گرسنه و آزاد، یا سیر و اسیر!

“وحید.ک”

.

.

.

۰۹۳۵۴۹۹xx72

عادت این قبیله این است…دورآتشی که تو درآن میسوزی: می رقصند!

“وحید.ک”

.

.

.

۰۹۳۸۹۸۸xx69

اسکار حق توست…
مرا خوب فیلم کرده بودی!

.

.

.

۰۹۳۵۸۲۹xx22

عرفان از تهران
تعداد نفس هایی راکه درنبودنت میکشم اگر در بودنت میکشیدم از حضرت نوح هم بیشتر عمر میکردم.نفس در حضور تو غوغا میکند
تقدیم به “فائزه ی مهربانم”

.

.

.

۰۹۳۷۷۸۵xx75

زندگى باغى است که باعشق باقى است.مشغول دل باش نه دل مشغول

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

پسرکوچکی،روزی هنگام راه رفتن در خیابان،سکه ای یک سنتی پیدا کرد.او خیلی خوشحال شد.این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشمان باز سرش را به سمت پایین بگیرد و در جستجوی سکه های بیشتر باشد. او در مدت زندگیش،۲۹۶سکه۱سنتی،۴۸سکه۵سنتی،۲۰سکه۱۰سنتی،۱۶سکه۲۵سنتی،۲سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله۱دلاری پیدا کرد.یعنی در مجموع۱۳دلار و۲۶سنت.در برابر بدست آوردن این ها او دیدن زیبایی دل انگیز طلوع خورشید،منظره طبیعت و پرواز پرندگان را ندید.او هیچگاه حرکت ابرهای سفید را در آسمان ندید و لبخند رهگذران،جزئی از خاطرات او نشد…. ‏

{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه‎*‎‎{M.I.S‎}‎‎*‎

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود.پس از اندک زمانی داد شیطان درمی آید و رو به فرشتگان میکند و میگوید:جاسوس میفرستید به جهنم؟! از روزی که این آدم به جهنم آمده مدام در جهنم گفت و گو و بحث و جهنمیان را هدایت میکند و…. حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است:با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف به جهنم رفتی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند…!

‏{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه‎‎*‎‎{M.I.S‎}‎‎*‎

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

روزی دوشکارچی برای شکار به جنگلی میروند.در حین شکار ناگهان خرس گرسنه ای را می بینند که قصد حمله به آن ها را دارد… با دیدن این خرس گرسنه هر دوی آنها پابه فرار گذاشتند در حین فرار ناگهان یکی از آن ها می ایستد و وسایل خود را دور می اندازند و کفشهایش را نیز می اندازد دوستش با تعجب از او میپرسد:فکر میکنی با این کار از خرس گرسنه سریعتر خواهی دوید؟جواب داد:از خرس سریعتر نمیدوم ولی حداقل از تو سریعتر خواهم دوید!در این صورت،اول خرس به تو میرسد و تو را میخورد و من میتوانم فرار کنم!!!! ‏

{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه‎*‎‎{M.I.S‎}‎‎*‎

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

یارو به دختر تهرونیه میگه:اسمت چیه؟دختره میگه:شمع، گل، پروانه یعنی اسمم ترانه است. یارو میگه:خر،نعل،طویله اسم من هم خلیله!

‏{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه‎*‎‎{M.I.S‎}‎‎*‎

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

از خدا پرسیدم:خدایا چه چیزی تو را ناراحت میکند؟خداوند فرمود:هر وقت بنده ای با من سخن میگوید چنان به حرف های او گوش میدهم که گویی به جز او بنده دیگری ندارم ولی او چنان سخن میگوید که گویی من خدای همه هستم جز او! ‏

{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه‎*‎‎{M.I.S‎}‎‎*‎

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

دخترک همیشه میگفت:من برای نجات فدا و زیباییت عاشق تو شدم.پسرک برای تولدش سه حیوان خانگی به او هدیه داد…. اسب،سگ و یک پرنده زیبا! خواست دلیل این کار را بپرسد…پسرک رفته بود.برای همیشه….

‏{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه‎*‎‎{M.I.S‎}‎‎*‎

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

نگاهم کرد پنداشتم دوستت دارم،نگاهم کرد در نگاهش هزاران شور و شوق عشق را دیدم،نگاهم کرد دل به او بستم،ولی بعدها فهمیدم که فقط نگاهم میکرد… ‏

{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه‎*‎‎{M.I.S‎}‎‎*‎

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

امروز تو دست یک نفر یه قناری دیدم… پرسیدم:فروشیه؟ گفت:نه؛رفیقمه… *”به سلامتی همه ی اونایی که رفیق هایشان را نمیفروشند”*

‏{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه‎‎*‎‎{M.I.S‎}‎‎*‎

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

دیروز اومده بود دیدنم،با یه شاخه گل سرخ و همون لبخند همیشگی که من آرزوش رو داشتم گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده،ولی من فقط نگاهش کردم،وقتی رفت سنگ قبرم از اشکاش خیس شده بود….

‏{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه‎‎*‎‎{M.I.S‎}‎‎*‎

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

دنبال نگاه ها نرو،ممکنه فریبت بدن دنبال ثروت نرو چون حتی ثروت هم روزی ناپدید میشه دنبال کسی برو که باعث میشه لبخند بزنی چون فقط یه لبخنده که میتونه باعث بشه که یه روز تاریک،خیلی روشن به نظر بیاد…. ‏

{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه‎*‎‎{M.I.S‎}‎‎*‎

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

دوتا آدم برفی که میونشون یک رود بود عاشق هم میشن.اونا از عشق هم آب میشن به امید اینکه یه روزی توی رودخانه به هم برسند….

‏{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه‎‎*‎‎{M.I.S‎}‎‎*‎

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

شوهر مریم چندماه بود که در بیمارستان بستری بود.بیشتر وقت ها در کما بود و گاهی چشمانش را باز میکرد و هوشیار میشد.اما در تمام این مدت،مریم کنار شوهرش بود یک روز که او دوباره هوشیاریش را بدست آورد از مریم خواست نزدیک تر بیاید.مریم صندلی اش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش برد تا صدای شوهرش را بشنود….شوهر مریم در حالیکه صدایش بسیار ضعیف بود گفت:تو در تمام مراحل زندگی کنارم بودی،وقتی که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودی،وقتی خانه مان را از دست دادیم،باز هم تو پیشم بودی و میدونی من الان چی میخوام بگم؟مریم درحالیکه لبخند بر لب داشت گفت چی میخوای بگی عزیزم؟شوهر مریم گفت فکر کنم وجود تو برای من بدشانسی میاره….

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

کارگری خسته و بی چاره از جلیقه کهنه اش پولی درآورد تا صدقه بدهد،اما دید روی صندوق صدقات جمله ای نوشته شده و منصرف شد!روی صندوق نوشته شده بود:{صدقه عمر را زیاد میکند}

‏{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه‎*‎‎{M.I.S‎}‎‎*‎

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

همیشه عاشق آدمهایی باش که قلب بزرگی داشته باشند تا مجبور نباشی برای ورود به قلبشان خودت را کوچیک کنی… ‏

{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه‎*‎‎{M.I.S‎}‎‎*‎

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

باران همیشه میبارد؛اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند؛نامردیست آن همه اشک را به چشمکی فروختن…. ‏

{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه‎*‎‎{M.I.S‎}‎‎*‎

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

آدمهای ساده را دوست دارم،همانهایی که”بدی هیچکس”را باور ندارند،همانهایی که برای همه کس لبخند دارند،همانهایی که بوی ناب”آدم”میدهند و من باور دارم که تو از همانهایی…

{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه‎‎*‎‎{M.I.S‎}‎‎*‎

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

به تعظیم مردم این زمانه اعتماد نکن… تعظیم آنان همانند خم شدن دو سر کمان است که هرچه به همدیگر نزدیک شوند تیرشان کشنده تر است!{خشایار شاه}

{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه‎*‎‎{M.I.S‎}‎‎*‎

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

همه رو خط زدم تا به عشقم برسم غافل از اینکه خودم خط خورده عشقم بودم تا به عشقش برسه….!

{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه*مسجدسلیمان*در استان خوزستان}

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

از قدیم گفتن واسه کسی بمیر،که برات تب کنه! “قدیما چه پرتوقع بودن” من واست میمیرم،خدا نکنه تو تب کنی…

{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه*مسجدسلیمان*در استان خوزستان}

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

چارلی چاپلین: وقتی زندگی صد دلیل برای گریه کردن بهت نشون میده،تو هزار دلیل برای خندیدن بهش نشون بده!

{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه*مسجدسلیمان*در استان خوزستان}

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

ناپلئون میگه:حرفی رو بزن که بتونی بنویسیش چیزی رو بنویس که بتونی امضاش کنی و چیزی رو امضا کن که بتونی پاش وایسی…پس مینویسم *{دوستت دارم}*

{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه*مسجدسلیمان*در استان خوزستان}

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

حکایت من،حکایت کسی است که عاشق دریا بود اما قایق نداشت،دلباخته سفر بود اما همسفر نداشت،حکایت کسی است که زجر کشید اما ضجه نزد،زخم داشت و ننالید،گریه کرد اما اشک نریخت،حکایت من حکایت کسی است که پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه صداها را بشنود….

{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه*مسجدسلیمان*در استان خوزستان}

.

.

.

۰۹۱۱۱۹۰xx33

اجازه خدا؟؟میشه من ورقه مو بدم؟میدونم وقت امتحان تموم نشده،ولی من دیگه خسته شدم…

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

نامم:سرباز، صدایم:ایست، خوراکم:آش، دلم:تنگ، کوله بارم:تفنگ، وطنم:آسایشگاه، همدمم:سینه خشاب، تنها کلامم:نبود تو…

{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه*مسجدسلیمان* در استان خوزستان}

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

اگه شکلات بودی شیرین ترین بودی،اگه عروسک بودی بغلی ترین بودی،اگه ستاره بودی روشن ترین بودی و تا زمانیکه دوست منی عزیز ترینی!!!

{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه*مسجدسلیمان*در استان خوزستان}

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

انواع بوسه:۱بوسه صورت:دوست داشتن۲بوسه پیشانی:آرامش۳بازو:شوخی کردن۴لب:عاشق بودن۵گردن:نیاز داشتن!

{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه*مسجدسلیمان*در استان خوزستان}

.

.

.

۰۹۳۷۶۷۲xx99

خرج کن ولی اسراف نکن!عاشق شو ولی دیوانگی نکن!اسوه باش ولی بیخیالی نکن!حرف بزن ولی وراجی نکن!دوستت دارم….ولی پر رو نشو!!!!

{اسدی از پایتخت نفت خاورمیانه*مسجدسلیمان*در استان خوزستان}

.

.

.

۰۹۳۶۴۰۸xx28

توبه کردم که به خوبان جهان دل ندهم ؛ به هوایت به خدا توبه شکستم چه کنم…

‘تقدیم به رفیق همیشگیم’ Raha

.

.

.

0937646xx63

با کسی باش که رژه لبتو خر


چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 19:1 ::  نويسنده : بهنام

 

اینم عکس جدید تتلو



چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 16:10 ::  نويسنده : بهنام

 


همسرم
 با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود….

جهت خواندن به ادامه مطلب مراجعه کنید …

 

 

ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:

باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید…. آوا مکث کرد.

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟

دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.

و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن
عصبانی بودم.

وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد.

همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.

تقاضای او همین بود.

همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.
گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟

سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟

آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟

حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.

مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

آوا، آرزوی تو برآورده میشه.

آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود .

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.

چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.

خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا
فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه.
اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده.
نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن
مسخره ش کنن .

آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم
نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه .

آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.

سر جام خشک شده بودم. و… شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.



چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 16:0 ::  نويسنده : بهنام

  یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمیگشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود .اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.
اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم
زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد, زن پرسید:" من چقدر باید بپردازم؟"
و او به زن چنین گفت: " شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام
و روزی یکنفر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم.
اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی¸باید این کار رو بکنی.
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!" 
چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست 
بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.
او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست¸واحتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید
وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود ، 
درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود
وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.
در یادداشت چنین نوشته بود:" شما هیچ بدهی به من ندارید

من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم
اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی،باید این کار رو بکنی.
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!". 
همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر میکرد به شوهرش گفت :"دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه



چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 15:58 ::  نويسنده : بهنام

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. ....

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد
در 19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست... و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و 20 درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟ 
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟ 
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.



چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 14:55 ::  نويسنده : بهنام

 با اصرار از شوهر میخواهد که طلاقش دهد. شوهرش میگوید چرا؟

از زن اصرار از شوهر انکار.در نهایت شوهر با سر سختی زیاد میپذیرد ،به شرط وشروط را.

زن مشتاقانه انتظار می کشد شرح شروط را.

تمام 1364 سکه بهار آزادی مهریه ات را میباید ببخشی. زن با کمال میل میپذیرد .

در دفتر خانه مرد رو به زن کرده و میگوید  حال که جدا شدیم لیکن تنها به یک سوال من جواب بده.

زن می پذیرد . مرد: چه چیز باعث شده اصرار بر جدایی داشته داشته باشی و به خاطر آن حاضر شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم انداختن را بزنی..زن با لبخند شیطنت آمیز جواب داد: طاقت شنیدن داری؟

مرد با آرامی گفت :آری 

زن با اعتماد به نفس گفت: 2 ماه پیش با مردی آشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود . از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او تا زندگی واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم .

مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست. زن از محضر طلاق بیرون آمد تاکسی گرفت . وقتی به مقصد رسید کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد .نامه ای در کیفش بود . با تعجب بازش کرد. 

خط همسر سبقش بود . نوشته بود :"فکر می کردم احمقی ولی نه اینقدر"

تامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده کرده بود رفت.

منتظر بود که تلفنش زنگ زد . برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود . شماره همسر جدیدش بود.

تماس را پاسخ گفت : سلام کجایی پس چرا دیر کردی؟

پاسخ آن طرف خط تمام عالم را بر سرش ویران کرد.

صدا،صدای همسر سابقش بود که میگفت:باور نکردی؟گفتم فکر نم کردم اینقدر احمق باشی . این روزا می توان با 1 میلیون تومان مردی ثروتمند کرایه کرد تا مردان از شر زنان احمق با مهریه های سنگینشان نجات یابند.

..پایان..



چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 12:1 ::  نويسنده : بهنام
چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 11:48 ::  نويسنده : بهنام
چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 1:23 ::  نويسنده : بهنام
چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 1:16 ::  نويسنده : بهنام

 

این هم ایمیل من میتونید در خواست های خود را به این ایمیل بگویید

asb.rash@yahoo.com



سه شنبه 27 تير 1391برچسب:سیمرغ بلورین, :: 12:7 ::  نويسنده : بهنام

 



سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, :: 12:2 ::  نويسنده : بهنام
دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 21:48 ::  نويسنده : بهنام
1 فروردين 1386برچسب:, :: 1:0 ::  نويسنده : بهنام

با سلام خدمت شما بازدید کنندگان عزیز برای حمایت ما و این وبلاگ عضو این وبلاگ شوید تا از امکانات و خبر های جدید بهره مند شوید با تشکر مدیریت وبلاگ



شنبه 1 فروردين 0برچسب:, :: 12:24 ::  نويسنده : بهنام

                                  

وقتی دانشمندان علوم اعصاب فعالیت مغز را در طول یک آزمایش تصمیم‌گیری ساده بررسی کردند، متوجه شدند که افراد معمولاً 10 ثانیه قبل از اینکه آگاه شوند تصمیم گرفته‌اند، تصمیم می‌گیرند.

در این مطلب ۹ روش را به شما معرفی می کنیم تا تصمیم های بهتری در موقع خواص بگيرند:

چطور می‌توانیم امیدوار باشیم که تصمیم درست گرفته ‌ایم؟

در واقعیت وضعیت به این بدی نیست، ما هر روز تصمیماتی در زندگیمان می‌گیریم. دنیا تغییر می‌کند و احساس می‌کنیم که کنترل آن را به دست داریم.
خوشبختانه علم اعصاب و روان ما را از نواقص و کمبودهای مغز انسان آگاه کرده است. با دانستن این ضعف‌ها، می‌توانید از یک استراتژی ساده برای غلبه بر آنها استفاده کنیم.

تمام متن در ادامه مطلب.....



ادامه مطلب ...


صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 7 صفحه بعد

داستان __جواب منطقي__ دانلود آلبوم جديد متين دو حنجره با نام "دلشوره " داستان كوتاه و زيباي: انسانيت، ساده يا پيچيده دانلود نرم افزار Internet-Download-Manager 6.11 _ كرك شده دانلود آهنگ جديد ابي و شادمهر بانام روياي ما دانلود آهنگ جديد مسعود سعيدي با نام مثبت دانلود آهنگ جديد سعيد شهروز با نام لحظه عشق دانلود آهنگ جديد مهدي يراحي بانام به من نگاه كن دانلود آهنگ جديد پارسا چيليك با نام عاشقتم خدا دانلود آهنگ جديد بسيار زيباي محمد بيباك و رادسين با نام هر سال تابستون عجايب هفت گانه جديد جهان + عكس 9 توصيه براي تصميم گيري درست سفيد كردن دندان ها با چند روش طبيعي افرادي كه تنها زندگي مي كنند بخوانند عكس هاي عاشقانه سري 5 دانلود بازي بسكتبال Basketmania v2.1.3 (آندرويد) دانلود بازي معمايي و بسيار جالب Brain.Genius (آندرويد) دانلود بازي بسيار جذاب و سر گرم كننده World_of_goo دانلود آهنگ جديد پيمان امين با نام غرور دانلود آهنگ جديد امين حبيبي با نام زخمي عكس هاي عاشقانه سري 4 دانلود آهنگ جديد ياسر رشادي با نام عزيزم مهمترين راه براي حفاظت موي سر پنج عادت مهم براي سلامتي پوست ______اميد______(دل نوشته) دل نوشته (خودم) سخنان بزرگان ايران و جهان
نويسندگان